صدای غرغرای ذهنم بازم تو سرم چیکار داری میکنی با این فرصتای کم شبو به روزو روزارو به شب میرسونم دارم میدو ام اما انگار رو تردمیلم نه سمت جلو میری نه سمت یک هدف حتی یه لحظه وایسی میری خود به خود عقب یه کشتی توی دریا از خشکی دور دنبال یک عصا مثال مرد کور تموم روزام تموم لحظه هام همه دویدنا تو غصه رفتنام همش مثه یه مشقه توی دفتری که مونده زیر بارون خیس و خط خطی عجب عجیب شدن آدما رو زمین عجب همه پر از پارادوکس و رنگین یه سمتشون نقاب دوست و دلبره یه سمتشون تو فکره چاه کندنه تاب میخورم دوباره توی خاطرات آدمایی که اومدنو و میپرن زیاد کجان که حالا پرسشی زحال من کنن رفیقایی که من به سنگ سینه میزدم صدای زنگ در یه پستچی پشت در داده بلاد کفر به نامه هام جواب بفرما دانشگاه دنیا حاضره به خواسته هاتو رویاهای تو بها بده عجب سعادتی عجب حمایتی خفن حماقتی خفن حکایتی عجب خفن شده فضای ذهن من حالا منم تو استرس و شوک خالص رو هوا برم بمونم یا چی مغزم کلا هنگ میکرد چی میشه حال اونکه اینجا سالها ریشه کرد باید بهاشو دادو تیشه رو به ریشه زد یا که بسوزی و بسازی پای فکر زرد
Comments